معنی نرمال کردن - جستجوی لغت در جدول جو
نرمال کردن
للتّطبيع
ادامه...
لِلتَّطْبِيعَ
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نرمال کردن
Normalize
ادامه...
Normalize
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نرمال کردن
normaliser
ادامه...
normaliser
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نرمال کردن
kurekebisha
ادامه...
kurekebisha
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نرمال کردن
normalizzare
ادامه...
normalizzare
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نرمال کردن
normalizar
ادامه...
normalizar
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نرمال کردن
normalizować
ادامه...
normalizować
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نرمال کردن
нормализовать
ادامه...
нормализовать
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به روسی
نرمال کردن
нормалізувати
ادامه...
нормалізувати
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نرمال کردن
normaliseren
ادامه...
normaliseren
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
نرمال کردن
normalisieren
ادامه...
normalisieren
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نرمال کردن
सामान्य बनाना
ادامه...
सामान्य बनाना
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به هندی
نرمال کردن
标准化
ادامه...
标准化
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به چینی
نرمال کردن
সাধারণ করা
ادامه...
সাধারণ করা
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نرمال کردن
menormalkan
ادامه...
menormalkan
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نرمال کردن
normalize etmek
ادامه...
normalize etmek
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نرمال کردن
정상화하다
ادامه...
정상화하다
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
نرمال کردن
معمولی بنانا
ادامه...
معمولی بنانا
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به اردو
نرمال کردن
ทำให้เป็นปกติ
ادامه...
ทำให้เป็นปกติ
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نرمال کردن
לנרמל
ادامه...
לנרמל
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به عبری
نرمال کردن
normalizar
ادامه...
normalizar
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نرمال کردن
正常化する
ادامه...
正常化する
تصویر نرمال کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر پامال کردن
پامال کردن
پامال کَردَن
لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
ادامه...
لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
فرهنگ فارسی عمید
ورمال کردن
(فُ چَ / چِ دَ)
ورمال زدن. گریختن از ترس جان. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). ورمال زدن. رجوع به ورمال زدن شود
ادامه...
ورمال زدن. گریختن از ترس جان. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). ورمال زدن. رجوع به ورمال زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویر فرمان کردن
فرمان کردن
اجرای فرمان کردن اطاعت کردن
ادامه...
اجرای فرمان کردن اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر غرماء کردن
غرماء کردن
پخش کردن میان وامخواهان
ادامه...
پخش کردن میان وامخواهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر غربال کردن
غربال کردن
کنایه از تفحص و جستجوی بسیار، کنجکاوی، الک کردن
ادامه...
کنایه از تفحص و جستجوی بسیار، کنجکاوی، الک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اهمال کردن
پرویشیدن فرو گذاشتن سر خاریدن سستی کردن در کاری فرو گذاشتن، بی پروایی کردن
ادامه...
پرویشیدن فرو گذاشتن سر خاریدن سستی کردن در کاری فرو گذاشتن، بی پروایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اعمال کردن
اعمال کردن
بکار بستن، بکار بردن
ادامه...
بکار بستن، بکار بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر درمان کردن
درمان کردن
مداوا کردن، معالجه
ادامه...
مداوا کردن، معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ارسال کردن
ارسال کردن
فرستادن روانه کردن فرستادن روانه کردن گسیل کردن
ادامه...
فرستادن روانه کردن فرستادن روانه کردن گسیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ورمال کردن
ورمال کردن
گریختن (از ترس)
ادامه...
گریختن (از ترس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر برمال کردن
برمال کردن
گریختن برمال زدن
ادامه...
گریختن برمال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر اعمال کردن
اعمال کردن
ورزانیدن
ادامه...
ورزانیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر ارسال کردن
ارسال کردن
فرستادن
ادامه...
فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره